یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

الاهه عشــــــــــــق(یاغمور)

حمام یاغمور و آب رفتن انگشتان

یه نگاه به اون ور یه نگاه به این ور خوب امنیت برقراره بذار ببینم انگشتامو آب نبرده؟ یک...دو... سه... چهار...پنج آخ جون همه انگشتام سر جاشونه خوب حالا ببینم مزشون تغییر نکرده باشه این آخری رو هم مزش کنم خوب خدا رو شکر تغییر نکرده مامانی تو هم بچش مزه اش تغیر نکرده باشه نه اصلا نمیخوام نچش مال خودمه خوابم اومد لالا کنیم مامانی     ...
30 آذر 1391

دُختَــــــرم

دخترم شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیبا ترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا پرترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای انار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیبا تر از این دخترم یک قبله تصویر دعا محرم الاسرار تقدیر خدا دخترم پیغمبر فرزانگی مرحم و درمانگر مستانگی دخترم شیواترین شعر خدا واژه چین محفل سر لقا دخترم در مهربانی تا خدا کشتی لطف خدا را ناخدا ...
29 آذر 1391

صدای گریه ات صدای خنده ام شد

  چند روزی میشد که درد شکم داشتم و خلاصه در تاریخ 1390/8/3 مامان و بابا و خاله رویا و آنا با گرفتن وقت قبلی از دکتر نگار یحیی زاده ساعت 7:30 رفتیم به سمت بیمارستان بهبود تبریز و منو بردن اتاق عمل,اما به خاطر ضعیف بودن بدنم با وجود اینکه بی حسم کرده بودند بیهوش شدم و متاسفانه بدون اینکه به دنیا اومدنت رو ببینم نتونستم طعم اون لحظه شیرین رو بچشم و تو 8 عصر به دنیا اومدی اما... به خاطر نارس بودن ریه هات قبل از اینکه به هوش بیام و تو رو به من نشون بدن منتقلت کردند به بیمارستان 29 بهمن تبریز و اونروز قسمت نشد که صورت ماهتو ببینم و من خیلی ناراحت بودم و میتونم راحت بگم یک شبانه روز بی صدا گریه کردم و گریه, و خلاصه بعد از دو روز بس...
28 آذر 1391